-
فرار
دوشنبه 29 بهمنماه سال 1386 00:30
تمام هستی من یک فرار بزرگ بود. فرار از آنچه که هست، به آنچه هرگز نبوده. از حقیقت به مجاز. این فرار همیشگی مرا لوس و سُست بار آورده. و البته (امیر کوچولو) را قوی و تندرست. یک دوست لوس و سُست دارم که افسرده شده. درکش نمی کنم. شاید چون افسردگی مُد شده. ولی انگار دوستش دارم.
-
من؟
دوشنبه 29 بهمنماه سال 1386 00:14
جایی میان راه امیر را جا گذاشتم. من نیستم. این من نیستم که زندگی می کنم. زندگیست که من را می کند! شاید مشکل اینجاست که همه چیز خوب است.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 آبانماه سال 1386 22:25
سلام انسان، می نویسم.......و به خواندن تو محتاجم تا احساس بودن کنم. حالم از صفحه و نوشته به هم می خوره.به هر حال می نویسم چون گفته اند کار پسندیده ایست، چون این روزها هر آدم مهمی یا هر مهم نمایی می نویسد. آنقدر نوشته اند که چیزی برای گفتن باقی نیست.شاید از ازل نبوده.شاید اصلا اشتباه ما همین گفتن بود. گفتیم و میان گفته...