فلز خراب

لابه لای آجرهای یخی
و فلزهای سرد با برچسب زندگی، برای فروش
نشسته ام گوشه ای
در اتاقم 
و روزهای گرم زندگی در سرزمین مشرقیم را می شمارم

 برچسب های گران و دروغین زندگی را
یکی یکی
با درد 
از روی فلزهای مغرب زده مغزم می کنم


In between the icy bricks
 and the cold metals with tags of life for sale
in my room
I count the warm days of my life in the east

and with pain
I remove the expensive tags of life from the westoxizied metals of my mind

ا.ی