آواره / Wanderer

تنم تیر می کشد هر شب، آواره ی گرمای نوازش های گمشده ام. این جا به معنای واقعی غربت است، نه غربت دوری از وطن، غربت بودن در میان انسان هایی که نه تو را می شناسند و نه تو آنها را می شناسی. هر کس گفت که گرمای  خانه هم خونانت در شب های سرد، نوازش های آرام دست هایی که دوستت می دارند و گرمای وجود میشاکوچولوها کنار قلبت موقع خواب را فراموش خواهی کرد، دروغ می گوید، هم به خودش و هم به تو.


My flesh aches every night, I have become a wandered trying to find my lost warm endearments. Here is the true meaning of roam. A roam not because you are away from your country; But a roam of being among those who don't know you and are not known by you. Whoever told you that the warm breath of your home's inmates, the soft touch of your beloved hands, and the heat of little Mishas who are lying close to your heart, will be forgotten, is lying both to you and himself

سیمرغ/Phoenix


الا، تو را سپرده ام به دست های غول مهربانی که  اشک های امیر کوچولو را می دید و با لبخندی مبهم که آغاز و پایانش گم بود پاک می کرد. همان غول مهربان که  چندپر از سیمرغ به امیرک داد. پری را برایت آتش زدم. سیمرغ در راه است.


----------


Ela, I have left you between the hands of that giant kind ogre, the one who used to wipe the tears of my bantling with that smile which had no finis and no prime

The one who gave me a fin of Phoenix

I burned a fin for you only, The Phoenix is coming