بد و خوب

من می گویم انسان بد یا خوب بی معنی است. 

 

یک عنصر مشترک بین همه ی ما وجود دارد و آن خودخواهی است. 

  

تفاوت در این است که من چون محافظه کارانه تر و هنرمندانه تر خودخواهم، یک انسان خوب تلقی می شوم.

تناقص دیرین من

وضو می گیرم، نماز می خوانم. نماز دینی که مدّعیم به آن اعتقادی ندارم.  

 

علارقم عدم اعتقادٍ منطقیم، باز آرامشی، احساسی تکان دهنده، زیر و بَم وجودم را در بر می گیرد. با خود می گویم: شاید تلقینی دیرینه است، نه شاید به راستی حقیقیتی در این عبادت نحفته، شاید........، شاید........ 

 

قرآن را پیدا می کنم، تصمیم می گیرم که به این دین، فرصتی دوباره بدهم. نه برای معتقد شدن به آن، چرا که سال هاست می دانم ذهن من با تمام نادانانی هایش در خَرابه های مُنجمد اعتقاد و الگو نادان تر می ماند، می پوسد. به این دین فرصتی دویاره می داهم تا شاید به قضاوتی منصفانه تر دست یابم.