شازده کوچولو



با صدای کودکانه اش پرسید چرا می نوشی؟ چرا می کشی؟ چرا می کنی؟ چرا می زنی؟



 

نالید که:




مٍی میخورم تا مٍی خواره بودنم فراموشم شود.


سیگار می کشم تا سیگاری بودنم فراموشم شود.


جق می زنم تا جقی بودنم فراموشم شود.


می جنگم تا جنگجو  بودنم فراموشم شود.


بازی میکنم تا بازنده بودنم فراموشم شود.


می ترسم تا ترسو بودنم فراموشم شود.

...

..

و


زندگی می کنم تا زنده بودنم فراموشم شود.