چه احمقم !


رفتن نزدیک و نزدیکتر می شود


و زمان با صدای تیک تاک قدم هایش به من و حماقتم نیشخندی شاید می زند که


 آغوش گرم و لطیفت را به نوبد آغوش های برفی دروغین ترک می کنم


 دست های پر مهرت را به امید دستهایی که هرگز وجود نداشتند


و سینه های پر از امیرت را به شوق عروسک های بی سینه


باران می داند که


نخ نخ  روحم با پاره پاره ی وجود عاشقت یکی خواهد ماند حتی در دیرترین و دورترین قاره،


الا کوچولوی من.


نظرات 2 + ارسال نظر
ela پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 15:10

امیر عزیزم
عاشقتم همیشه
گرمای عشقم بدرقه راهت باشه

اوجوبه سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:49 http://www.ojobeam.blogsky.com

این یکی خیلی قشنگ بود
خودت مینویسی؟
بابا خیلی کارت درسته ایول
بهم سر بزنی خوشحالم میکنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد