رفتن نزدیک و نزدیکتر می شود
و زمان با صدای تیک تاک قدم هایش به من و حماقتم نیشخندی شاید می زند که
آغوش گرم و لطیفت را به نوبد آغوش های برفی دروغین ترک می کنم
دست های پر مهرت را به امید دستهایی که هرگز وجود نداشتند
و سینه های پر از امیرت را به شوق عروسک های بی سینه
باران می داند که
نخ نخ روحم با پاره پاره ی وجود عاشقت یکی خواهد ماند حتی در دیرترین و دورترین قاره،
الا کوچولوی من.
امیر عزیزم
عاشقتم همیشه
گرمای عشقم بدرقه راهت باشه
این یکی خیلی قشنگ بود
خودت مینویسی؟
بابا خیلی کارت درسته ایول
بهم سر بزنی خوشحالم میکنی