تناقص دیرین من

وضو می گیرم، نماز می خوانم. نماز دینی که مدّعیم به آن اعتقادی ندارم.  

 

علارقم عدم اعتقادٍ منطقیم، باز آرامشی، احساسی تکان دهنده، زیر و بَم وجودم را در بر می گیرد. با خود می گویم: شاید تلقینی دیرینه است، نه شاید به راستی حقیقیتی در این عبادت نحفته، شاید........، شاید........ 

 

قرآن را پیدا می کنم، تصمیم می گیرم که به این دین، فرصتی دوباره بدهم. نه برای معتقد شدن به آن، چرا که سال هاست می دانم ذهن من با تمام نادانانی هایش در خَرابه های مُنجمد اعتقاد و الگو نادان تر می ماند، می پوسد. به این دین فرصتی دویاره می داهم تا شاید به قضاوتی منصفانه تر دست یابم. 

 

بدرقه

زنی رفت 

 

که دو پستان داشت 

 

یکی برای همبسترش 

 

دیگری برای کودکش. 

 

که دو پا داشت 

 

یکی شهره ی آنان که هرزه اش می نامیدند 

 

دیگری محبوب چون منی که آرامش را گه گاه در خم پای زنی می جوید. 

 

 

زنی آمد 

  

بی پستان 

 

بی پا 

 

پر از بکارت 

 

 

من خواهم رفت، در جستجوی زن رفته 

 

مرد ها گروه گروه می آیند، برای تماشای بَره ی رام خود، آمده از دیار اخلاق 

 

دیار شرم 

 

دیار غیرت  

 

دیار مَرد.

 

 

حسرتا جانا 

 

شهر پر شده از مردان و رنان آمده 

 

خالی از رَفتگان رَفته.

شازده کوچولو



با صدای کودکانه اش پرسید چرا می نوشی؟ چرا می کشی؟ چرا می کنی؟ چرا می زنی؟



 

نالید که:




مٍی میخورم تا مٍی خواره بودنم فراموشم شود.


سیگار می کشم تا سیگاری بودنم فراموشم شود.


جق می زنم تا جقی بودنم فراموشم شود.


می جنگم تا جنگجو  بودنم فراموشم شود.


بازی میکنم تا بازنده بودنم فراموشم شود.


می ترسم تا ترسو بودنم فراموشم شود.

...

..

و


زندگی می کنم تا زنده بودنم فراموشم شود.






آه

آه اگر مرگ نبود.......

کدامین جنگ، که نابودی خود نیست است

کدامین پوچی، که  تلاش ها جاودانه اند 

کدامین جنایت، که آدمی  آرامش مطلق است

نه گرسنگی واهمه است و نه فقر

نه حرص،  فرصت برای آن شدن که می خواهی هست

 نه درد

نه بودن یا نبودن

نه درد بودن یا نبودن

---------------------------------------

و باز شنیدن این جمله ی مضحک:

-باید درد باشد تا آرامش درک شود

کدامین آرامش، وقتی  درد در کمین هر لحظه ی آرامی نشسته

بودن ما، یا در دَرد است، یا در ترس از دَرد و یا.......... در فرار از دَرد.

 

 

توهم

-عزیز، دوتا بسته ultra light لطف می کنی؟

-یه دونه؟

-نه نه.دو تا.

-چند می شه

-۲۴۰۰

-یه فندکم بدین.

-آقا این ۲۰۰ تومن مال شماست افتاده

-آره

---

دوباره رجعت به واقعیت.

به گذشته ها.

به این که یه پاکت سیگار و تا خفگی بکشی.

یا دو پاکت بگیری، ۳ نخش و بکشی، سرت گیچ بره بقیه رو تو بوفه ویترین کنی.

دوباره دیدن مردم افسرده. مردم بیمار.مردم خمار.

طبیعت گرَد گرفته.

دغدغه های پوچ.

ستیز همیشگی تو و این جامعه ی کیری.

دوستان سر در گریبان.

دوباره مثل یه برده حرف زدن از ساخته های بزرگان جهان.

این فیلم کیری رو دیدی؟ این کتاب تخمی رو خوندی؟

خنده های دروغی.

شهر وحشی.

اسارت.

مرگ.

 

با نا امیدی اعتراف می کنم، فرار من از مجاز به واقعیت یه شکست بزرگ بود.

اون شکلک های ملعون جاودانه بودند

اون صفحه ی مجازی سرشار از رنگ بود،

دوست من! دنیای بیرون سیاه و سفیدِ پوسیده ای بیش نیست.

سیاه و سفیدی که در اون همه گناه کرده، محکوم به نابودیند.

همهمه ی پشت دیوار زاده ی توهم من بود. 

----------------------------

I Miss you DOTA

I Miss you forever and ever

 

 

کمبود

باشه بابا

باشه

تو روشنفکرتری

تو آزاد طلب تری

تو ۸ روز اومدی تحصن، من ۱ روز

توی این جامعه همین کم بود که تحصن و اعتراض هم تیدیل به ژستی واسه فخر فروشی شه. 

بابا خفن

بابا روشنفکر

بابا متحصن

اول یاد بگیریم که همدیگر و با متلک های به ظاهر شوخی و در بطن جدی تحقیر نکنیم، بعد بیا با هم دم از انسانیت بزنیم.

ولی به هر حال با این که یه سری رفتارای گوه و سطحی دارین دوستون دارم و حضور شجاعانتون واسم ارزشمنده.

 

 

حیات

سلام زندگی

سلام طبیعت

سلام مَردم

پاک شدم.

از اعتیادِ به دنیایی که هرگز وجود نداشته

دنیایی نفرین شده برای خودنمایی و به رخ کشیدن قدرتی که هرگز نبوده

از مجاز

من یک سال مرده بودم

میان شکلک های ملعون جنگجو و خون ریز

 

(این رو مدیون هشیاری گلنار، صبر خونوادم و بیدار باش رضا هستم که ناگهان به خودش اومد)

--

خنده داره اما اصلآ شوخی نیست.

خطری بزرگ بشر آینده رو تهدید می کنه

به مراتب خطرناکتر از مواد مخدر، بلایای طبیعی با حتی جنگ

خطری که مثل قارچ همه جا ریشه زده و می زنه

دنیای مجازی.

سری به  game net سر خیابونتون بزنین، تو چشمای یکیشون نگاه کنین، تا بفهمین من از چه فاجعه ای حرف می زنم.

 

 

 

امیرلو

راست می گفت

همهمه ی پشت نگاهت زاده ی توهمم بود

هیچکس را میل پاسخ به در کوبه ی من نیست

 

تو هم مثل من

با مردمان دوردست ها همدردی می کنی

و نزدیکان دیوار به دیوار  را  لگد مال.

 

 

متروک

 

 

 

                                                  دوست دارم

دارالمجانین

در ایرانِ ما چیزی که فت و فراوان یافت می شود، بیمار رَوانیست.

از دم در خانه و آدم های در حال گُذر بگیر تا دانشگاه و دوست های با کلاست.

یا حتی تا ساختمان فرهنگی دانشگاه و رفقای روشنفکرت،

همه از دم رَوانیَند.

پر از خَفگی و عُقده ی حقارت.

سرشار از حرکات لوس و سَطحی.

تمام زندگی ما ایرانی ها یک هدف مشترک دارد ==>قدرت بیشتر و بیشتر

دفتری خریدم تا اسم آدم های نازنین اطرافم را

به همراه بیماریی که از آن رنج می کشند یادداشت کنم.

 

من هم یک رَوانیم.(این را نوشتم که کمی کمتر عصبانی شوی)

 

فرار

تمام هستی من یک فرار بزرگ بود.

فرار از آنچه که هست، به آنچه هرگز نبوده.

از حقیقت به مجاز.

این فرار همیشگی مرا لوس و سُست بار آورده.

و البته (امیر کوچولو) را قوی و تندرست.

 

یک دوست لوس و سُست  دارم  که افسرده شده.

درکش نمی کنم. شاید چون افسردگی مُد شده.

ولی انگار دوستش دارم.

 

من؟

جایی میان راه امیر را جا گذاشتم.

من نیستم.

این من نیستم که زندگی می کنم.

زندگیست که من را می کند!

شاید مشکل اینجاست که همه چیز خوب است.

 

سلام انسان،

می نویسم.......و به خواندن تو محتاجم تا احساس بودن کنم.

 حالم از صفحه و نوشته به هم می خوره.به هر حال می نویسم چون گفته اند کار پسندیده ایست، چون این روزها هر آدم مهمی یا هر مهم نمایی می نویسد. آنقدر نوشته اند که چیزی برای گفتن باقی نیست.شاید از ازل نبوده.شاید اصلا اشتباه ما همین گفتن بود. گفتیم و میان گفته ها گم شدیم.